بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 5
کل بازدید : 126216
کل یادداشتها ها : 214
قرار بود امشب مامان جونم بیان خونه ی ما...برای همین بعد از دعای کمیل ساعت 10 تو ی حرم قرار گذاشتیم که بعدش باهم برگردیم خونه ی ما...
دعای کمیل ساعت 10 تموم نشد، 10:15 بود که مامانم بهم گفتن برم داخل دنبالشون تا دعا تموم میشه برگردیم....اخه مامان بزرگم همیشه نزدیک ضریح می شینن...وقتی رسیدم ، هنوز دعاها و نمازهاشون تموم نشده بود...منم از دور ضریحُ نگاه میکردم و منتظرشون بودم.باخودم گفتم برم یکمی نزدیکتر (زیر قبه ) تا زیارت مامان جونمم تموم شه و منم معطل نباشم....
معمولا نزدیکِ نزدیک نمیرم،اخه احساس میکنم همین قدر که میتونم زود زود بیام حرم نعمت بزرگیه و اون زائرایی که از دور میان مشهد، عطش بیشتری دارن..واسه ی همین از ورودی قبه که رد شدم میخواستم برم تو کنج بایستم که راحت باشم...که یک دفعه از پشت به سمت ضریح هُلم دادند...وسط جمعیتی بودم که میخواستن یه جورایی برسن به ضریح...واقعا نمیدونم چی شده بود اونجوری رفتم توشون...اصلا دست خودم نبودم...همینجوری هُلم میدادند فقط..با فشار جمعیت به ضریح نزدیکتر میشدم....دستمو دراز کردم و بدون هیچ حرکت اضافه و فشاری ایستادم که اگه قراره دستم برسه خوده صاحب خونه برسونه...چند دقیقه ای با حرکت جمعیت این طرف و اون طرف شدم...و بعد از چند دقیقه نوک انگشتام بهش خورد...چشمامو بستمو و با تمام وجودم حسش کردم...فقط نوک انگشتام میخورد و با حرکت جمعیت تکون میخورد...اصلا نمیخواستم کسی اذیت بشه..برای همین هیچ حرکتی نمیکردم...خودمو سپرده بودم به جمعیت...که کم کم کف دستم با سطح ضریح مماس شد... با اینکه هنوز از ضریح فاصله داشتم اما حس میکردم اقا دستمو گرفته......وقتی دستم کامل به ضریح خورد خواستم که برگردم ..همین قدری که اقا لطف کرده بود و کشونده بود جلو برام بس بود....اما یک دفعه جلوم باز شد... و با یه فشار محکم از پشتم ،تمام صورت و بدنم چسبید به ضریح...همش خیلی اتفاقی اتفاق افتاد و من تو هیچ کدوم اراده ای نداشتم....احساس میکردم امام رضا منِ گناه کار ِ رو سیاهُ تو سایه ی خودش گرفته....حس میکردم مزد همه ی این 30 روزُ ،که با هر سختی که شده رفتم، گرفتم....بوسیدمو و دستمو کشیدم..اصلا انتظار نداشتم که زیارتم اینجوری باشه.....و از این همه لطف آقا شرمنده شدم...آقا خیلی مهربونه، کاری نداره که کی چیکار کرده! چقدر نمکدون شکسته...چقدر ادم بدیه.....بدون حساب به همه لطف میکنه....
امروز روز هشتم اردیبهشت بود....و روز سی ام حرمم...هشتم هر ماه برای من معنی خاصی داره...و من امروز مورد لطف اقا قرار گرفتم....هیچ چیز از این بالاتر نیست....و هیچ جوری نمیتونم شکرشو به جا بیارم....
خدایا من میدونم که خیلی وقتا از داشتن بنده ای مثل من غصه خوردی....
میدونم که به جای اینکه مایه ی فخرت باشم باعث شرمندگیت شدم...
میدونم که اگه صفت " ستار العیوبِ تو " نبود من هم انقدر وجه ی موجهی نداشتم...
اینو هم میدونم که وعده ی بخشش رو به همه دادی ....
منم امید به بخششت دارم...